-
Dream Of One Blind
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 01:02
خستگی را چه می کنند ؟ خواب دیدم ! دو نفر خودسوزی می کردند...مردم کف می زدند... بالا می آوری ؟ هیسسسسس ... [صحنه : از هم می پاشد ! ] نشسته ام پشت به مبل می نگاهم به صفحه نوشته :"این خانه سیاه است..." بالا می آورد...هر روز دخترک بیچاره... [صحنه : از هم می پاشد ! ] دو نفر می سوزند در خواب یک نفر می سوزد زنده زنده وقتی...
-
بالا
شنبه 8 دیماه سال 1386 17:11
انسانیت را نمی توان بالا آورد...خون را می توان... آخ "سما..." خسته شدم از بس بالا اوردم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 22:42
از زمانی که گفت هبوط کن من در آشیانه ام ، پر و بال شکسته من در آشیانه ام ، تنها و خونین دل من در آشیانه ام ، نشستم و نگاهم می شمارد کبوتران پر گرفته در آسمان را... من در آشیانه ام ، تنها...تنها گوش می دادم به اهنگی که می شنوی... OF THESE HOPE اما تو بالت رو بستی کبوتر... به ناگاه بالهای زیبایش را بست... بر در...
-
پیام...
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1386 12:36
در میان طوفان ،چون تیره شد نور امید یاد آریم سرود دیروز ، چون گرمای نور خورشید دیروز امید پریدن ، بالا رفتن و رسیدن راهی که با هم پیمودیم ، دیروزی که با هم بودیم در کوران پاییز ، دستمان به دست هم بود ، می بستیم پیمان یاری ، قلبمان گواهمان بود که تا خورشید فروزان ،از آسمان ها بر آید ، با هم دنیا را بسازیم ، سبز و آزاد...
-
پیام...
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 11:30
دیروز پیام رو دیدم...خیلی بزرگ شده بود...زیر لب می خووند : انتظار، در چشم ما، می ماند چون ترس از...، فردا... راز شب باز یک آواز کهنه می خواند، آرزو دور از دست انسان ها می ماند، این سکوت اما... بین ما، ندایی نهان، گرداند دل را، یاد آرد ما را ، ترس از فریاد... اما روزی، می خیزد فریاد از ما، می رسد آوازی نو، روزی نو،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 آذرماه سال 1386 22:56
مغز درد گرفتم...خسته ام...خسته...ای کاش مرگ در دستان ما بود... کلاغه شب زمستون...مونده رویه طناب... راستی به عنوان یه کلاغ ، می گم : "چند روزیست در مرگ انسانیت ناراحتی می کنم...البته به من ربطی نداره !"
-
رهایی...
شنبه 5 آبانماه سال 1386 02:26
در باغی رها شده بودم، آیا من خود بدین باغ آمده بودم، و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟ هوای باغ از من می گذشت، و شاخ و برگش در وجودم می لغزید. آیا این باغ، سایه ی روحی نبود، که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟!... سهراب سپهری
-
شب...
پنجشنبه 26 مهرماه سال 1386 23:11
- Open your Eyes Raven I Start to cry - I keep on laughing - می خندی ؟ - نه گریه می کنم - پس خندت چیه؟ - به صدایهای اون اتاق می خندم - اون اتاق ؟ - آره ! نمی شنوی …صدای مامانه ، داره به بچه اش یاد می ده چه جوری به مادرش احترام بذاره ...مسخره است ، مسخره ... - چی مسخره است ؟ - مادر و پدر ... اخه من نمی فهمم چرا باید به...
-
دریا...
شنبه 21 مهرماه سال 1386 18:06
... و امروز در جاده ای قدم گذاشته ام که انتهایش به سوی دریای وجودم می رسد... ...و امروز سر بر بالین ساحلی می گذارم که وسعتش به پهنای تمامی دریاهای روی زمین است ، خروشم را او آرام می کند ، نگاهم را او زیبا می کند ، تندی های زبان پر نیشم را در عمق وجودش دفن می کند ... ...و امروز روی به سوی ساحلی دارم که موجهای خسته ام...
-
دیروز ، امروز ، فردا ...
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 21:22
دیروز ... دیروز فریاد زدم دوستت دارم دیروز فریاد زدم با من بمان فریاد می زدم و چشمانم بسته بود فریاد می زدم و گوش هایم را صدای خودم پر کرده بود... وامروز صدایت را نشنیدم که تو نیز زیبا زمزمه می کردی (زمزمه ات تلاطم دریا و آرامش شب داشت) به دور از هیچ رنگ و ریا صدایم می کردی ، نگاهم می کردی ، برایم گریه می کردی که...
-
پس از ۲۰ سال...
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 01:36
و 20 سال گذشت... چه آموختی؟!... آموختی من را؟ لحظه را؟ امروز را؟ جنگیدن را؟ تصاحب کردن را؟ آموختی آموختن را؟ همان گونه که یادت داده بودند؟!... آموختی عشق ورزیدن را؟ لذت را؟ مهربانی را؟ از خودگذشتگی را؟... آموختی که امروز 20 سال است، دیروز 19 و فردا 21 ...؟، شماره انداز زندگی ات هر سال روان تر می گردد! آموختی که بودنت...
-
...
دوشنبه 2 مهرماه سال 1386 05:01
انتظار، در چشم ما، می ماند چون ترس از...، فردا... راز شب باز یک آواز کهنه می خواند، آرزو دور از دست انسان ها می ماند، این سکوت اما... بین ما، ندایی نهان، گرداند دل را، یاد آرد ما را ، ترس از فریاد... اما روزی، می خیزد فریاد از ما، می رسد آوازی نو، روزی نو، شوقی بی پایان... شوق آغاز، می روید در دل هامان، می سازد راهی...
-
فلسفیدن در نیمه شب ؟
جمعه 23 شهریورماه سال 1386 11:48
- هدف ها کم نیست ... آنقدر زیاد است که نمی دانیم کدام را انتخاب کنیم... - دنیا پیچیده نیست ، مغز ما است که می پیچاندش ! (فیلم FORST GUMP رو ببینید...) - چیزی را که تو می گویی آنجاست ، و من نیز تایید می کنم که آنجاست ، دلیلی ندارد که آنجا باشد... (به دنیای توهمات خوش آمدید !)
-
کودکی زیباتر بود
چهارشنبه 14 شهریورماه سال 1386 22:56
ای کاش کودک بودم...! زندگی یک بازی بود، انکارش نمی کردم دل نمی بستم به آن، در اوج رهایش می کردم دلم خوش بود به عروسک های کوکی... زشتی در من آشیانه ای نداشت و خنده هایم از صداقت بود... در نقش هایم تقلب بی رنگ بود دل من بی هیچ هراسی می گفت دوست می دارم! دنیا به رنگ آرزوهایم بود! زیبا، کوچک و بی دریغ... هرکه روزی به من...
-
رقص مرگ
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 21:41
غروب یک روز گرم تابستانی ، شاید اوایل شهریور ، باد گرمی وزیدن گرفته بود. گرمای تن خورشید ، وجود زمین را می سوزاند . مرد موتور سوار کنار موتور تک سیلندرش ، ایستاده بود و با حسرت به مردمی که شاد و خندان از کنارش می گذشتند و به سمت وسایل دیگر شهر بازی می رفتند نگاه می کرد . خاطراتش مانند باد ملایم و گرم تابستانی ، چشمانش...
-
من و تو...
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 23:48
شاید اگر روزی مرا مخاطب خویش قرار می دادم، می توانستم خود را بشناسم... شاید اگر روزی تو را من خویش قرار می دادم، می توانستم تو را بشناسم... افسوس که اکنون نه خود را میشناسم و نه تو را...
-
تخلیه د و م
جمعه 2 شهریورماه سال 1386 13:38
نمی دانم آنجا چه می کردم ! کنار میدان ، روی پلی که شما از رویش می گذرید ایستاده بودم و تماشا کنان چشم را در گردی میدان می چرخاندم... به هوا بلند شدنم را کس ندید ، میان مردمان آمدم روی زمین ، آیا همیشه اینگونه اند اینها ؟ هیچانی به فکر هیچ ، کسی میانشان فریاد می زد : سی دی ، پاسور... گوش هایم درد گرفت میان این همه...
-
?!Our Life
سهشنبه 30 مردادماه سال 1386 17:28
Our deadly sins feel his mortal wrath- ...Remove all obstacles from our path Asking questions- Search for clues ...The answer's been right in front of you Try to break through- Long to connect ... Fall on deaf ears and fails muted breath Loyalty, trust, faith and desire- ...Carries love through each darkest fire...
-
تخلیه ا و ل
دوشنبه 29 مردادماه سال 1386 23:52
And a dream you had Of your mum and dad On a beach somewhere And the poison air With the cancer threat In a cigarette Dead wing lullaby Find a place to hide
-
امشب فریاد می کشم...
جمعه 26 مردادماه سال 1386 23:22
امشب فریاد می کشم : Recollect Me Darling باران عشق می بارید فریاد می کشم : Her Love Rains Down on Me در خیابان ها می چرخم...فریاد می کشم : انگار این کوچه خلوت خوابه ، و آن گاه که بالهای شب ، بالهای مرا در خود حل می کند ، آبشار موی ابر ، تنم را خیس می کند ...آنگاه بی صدا اسمت رو فریاد می زنم ...
-
Arriving SomeWhere But Not Here
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 21:55
میان آهنگ های آشیانه ام دنبال چیزی می گشتم که سرگشتگی ام را کمی مختل کند...به دیواری خوردم که درونش پر از خالی بود ، بدون آجری از صدا...به جایی رسیده بودم که اینجا نبود فقط یک زمان بود نه مکان...فقط در بعد زمان جلو رفته بودم ولی مکانم همان شده بود که نبود... انقدر در میان احساسات ه مردم اطراف گم شده ام که کثافات بدنم...
-
وقتی وزیر کشور مملکت...
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 11:15
1.عده ای به قصد طواف خانه خدا راهیه کوهستان های اطراف تهران شده ، به دنبال شخصی که ادعا می کند نایب امام زمان است ... قطعه ای از سخنرانیه اون آقاه : "...من رفتم سوار بشقاب پرنده ی امام شدم ، فقط یه قسمت خیلی کوچک رو به تاسیسات ارتباطی اختصاص داده بودند ، بقیه اش یخچال و فریزر و وسایل راحتی و آسایش بود و تخت نبود که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 20:39
ظهور آگاهی از انگیزش عصبی همانند در آمدن غول از چراغ جادوست ! هاکسلی
-
قدرت زبان...
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 18:38
The limits of my language mean the limits of my world Ludwig Wittgenstein به این فکر کنید که هرچه دایره زبان شما کوچکتر باشد ، دنیای اطراف شما هم کوچکتر است ... به این نیز بیاندیشید که اگر زبان نبود ما نیز نبودیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 مردادماه سال 1386 17:59
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی بر می شکند گوشه محراب امامت... عیدتون مبارک...
-
دوست دارم بگم ...
جمعه 19 مردادماه سال 1386 19:29
دوست دارم بگم : So no one told you life was going to be this way. Your job's a joke, you're broke, you're love life's DOA. It's like you're always stuck in second gear, Well, it hasn't been your day, your week, your month, or even your year. و چه غریب است این جملات پایین ! : But, I'll be there for you, when the rain...
-
بسیج
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 16:32
از اینجا شروع می کنیم ، ۵ آذر ۱۳۵۸ است و انقلاب تازه نفسهای ابتداییش را می کشد.می گویند کشور زیر هجوم وحشیانه ی دشمن بعثی قرار گرفته بود و نیاز مبرمی به نیروهای تازه نفس داشت در این زمان بود که ارگانی زیر مجموعه سپاه پاسداران به وجود آمد که نام آن را بسیج نهادند. این سازمان در اولین روز های حیاتش ایدئولوژی خاصی را...
-
نشسته ایستاده بودم...
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 01:16
پشت لپ تاب ، ساعت کمی از آنوقت گذشته بود... داشتم با خودم چت می کردم در همان حین آهنگ this dying soul از گروه dream theater رو گوش می دادم ... اولش می گه : hello mirror so glad to see you my friend it's been a while آن چنان بدنم به لرزه افتاد که تمام پرهای سیاه زیبایم ریخت... نمی دانستم این منم که با خودم چت میکنم یا...
-
Reflect Three Whispers
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 10:58
whisper 1 : می گفت پر بزن...می گفت برو اینجا همه چیز کثیفه...گفتم اینها همه توهم و تخیله ، دنیا همش توهمه ! whisper 2 : راسل عزیز به من گفت : "اگر کسی بگوید که دروغ میگوید دچار تناقض شده است !" و خودش در جای دیگر گفته بود :"مجموعه تمام مجموعه ها وجود ندارد !" و این قضیه را اثبات کرده بود... whisper 3 : اگر ریاضی را...
-
کلاغ
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 18:58
...از همان روز که قابیل تصمیم به کشتن هابیل گرفت ، من خلق شدم...برای سرپوش گذاشتن روی گندهای انسان...همیشه در میان آشغالهای شما زندگی می کردم برای اینکه طبیعت باید کثافت کاریهای شما را از روی صورتش بشویید ...پس من برگذیده شدم تا شما را کمک کنم ...