به یادت داغ بر دل می نشانم ، ز دیده خون به دامن می فشانم

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم

باشد برای روز مبادا...

اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست

کسی چه می داند. شاید امروز نیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها

هر روز بی تو روز مباداست

آینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند

آینه ها  که دعوت دیدارند

دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار،

 دیوار های تو، دیوارهای من ، دیوار های فاصله بسیارند

آه  دیوار های تو همه آینه اند، آینه های من همه دیوارند...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به یادت ای چراغ روشن من ، ز داغ دل بسوزد  دامن من

ز بس در دل گل یادت شکوفاست ، گرفته بوی گل پیراهن من

 گرفته بوی گل پیراهن من

 گرفته بوی گل پیراهن من

 گرفته بوی گل پیراهن من....