دیروز ... دیروز فریاد زدم دوستت دارم دیروز فریاد زدم با من بمان فریاد می زدم و چشمانم بسته بود فریاد می زدم و گوش هایم را صدای خودم پر کرده بود...
وامروز صدایت را نشنیدم که تو نیز زیبا زمزمه می کردی (زمزمه ات تلاطم دریا و آرامش شب داشت) به دور از هیچ رنگ و ریا صدایم می کردی ، نگاهم می کردی ، برایم گریه می کردی که دوستت دارم اما ... اما من چشمانم را بسته بودم ، گوشهایم را از صدای خود پر کرده بودم و به ناروا به تو می گفتم نفهمیدی معنای عشق را نفهمیدی دوست داشتن چیست و چه ناروا بود تهمت های من و چه صبور بودی تو...
وفردا چشم باز کردم دهانم را خفه کردم و فهمیدم هیچ از عشق نمی دانم و نمیدانم اعتماد چیست و او آموخت مرا اما ... تو را دیدم قدم در راه نهادی و چه زیبا هنوز اسم مرا زیر لب می گفتی و من این بار بدون صدا ، با چشمانی باز فریاد زدم : Oh I wish Wish you go to stay … و صدای بی صدایم ، در گیتار پایان آهنگ گم شد... امید دارم صدایم را شنیده باشد...فریاد بی صدایم را...(و می دانم و ایمان دارم که شنیده...او همیشه می شنید...من بودم که گوش هایم را قار قار کلاغ وارم پر کرده بود...)
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- و حافظ گفت : سایه معشوق گر افتاد بر عاشق چه شد ما باو محتاج بودیم او بما مشتاق بود
|