آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

...

در زلف چون کمندش ای دل مپیج کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و جنایت...



آه که دلم را ناجور شکاندی...


دیگر اشک شده محرم اسرار من...اشکی که می آید و می رود...