آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

راه

مغزم را چگونه خاموش کنم که برایت اشک نریزد ؟

وای به روزی که انسان با دل و عقلش عاشق شود !
کاش می شد هر لحظه جانم را فدایت کنم...