آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

Et si tu n'existais pas (اگر تو نمی بودی...)

و اگر تو نمی‌بودی

بگو به من که من برای چه می‌بودم ؟

تا در دنیایی بدون تو سر کنم

بدون هیچ امیدی و بی هیچ حسرتی ؟


و اگر تو نمی‌بودی

دست به کار اختراع عشق می‌شدم،

مثل نقاشی که زیر دستش

تولد رنگ‌رنگ روز را می‌بیند

ولی باورش نمی‌شود.


و اگر تو نمی‌بودی

بگو به من که من برای که می‌بودم ؟

برای رهگذرانی که به حسب اتفاق در بغل می گرفتم

و هرگز دوستشان نمی‌داشتم ؟



و اگر تو نمی‌بودی

من هم ذره‌ی کوچکی بیشتر نمی‌بودم

در این دنیایی که می‌آید و می‌رود

خودم را سرگردان می‌یافتم

و به تو نیازم می بود.



و اگر تو نمی‌بودی

بگو به من که من چگونه می‌بودم ؟

می‌توانستم تظاهر کنم به من بودن

ولی من، هرگز من نمی‌بودم.



و اگر تو نمی‌بودی

حتمن پیداش می‌کردم

راز هستی را، چرای زندگی را

فقط برای اینکه ترا خلق کنم

و چشمم به جمال تو روشن شود...