و اگر تو نمیبودی
بگو به من که من برای چه میبودم ؟
تا در دنیایی بدون تو سر کنم
بدون هیچ امیدی و بی هیچ حسرتی ؟
و اگر تو نمیبودی
دست به کار اختراع عشق میشدم،
مثل نقاشی که زیر دستش
تولد رنگرنگ روز را میبیند
ولی باورش نمیشود.
و اگر تو نمیبودی
بگو به من که من برای که میبودم ؟
برای رهگذرانی که به حسب اتفاق در بغل می گرفتم
و هرگز دوستشان نمیداشتم ؟
و اگر تو نمیبودی
من هم ذرهی کوچکی بیشتر نمیبودم
در این دنیایی که میآید و میرود
خودم را سرگردان مییافتم
و به تو نیازم می بود.
و اگر تو نمیبودی
بگو به من که من چگونه میبودم ؟
میتوانستم تظاهر کنم به من بودن
ولی من، هرگز من نمیبودم.
و اگر تو نمیبودی
حتمن پیداش میکردم
راز هستی را، چرای زندگی را
فقط برای اینکه ترا خلق کنم
و چشمم به جمال تو روشن شود...