آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

گفتم ، گفتی ، رفتی...

تن تشنه مثل خورشید ،
ترانه ها را یکی پس از دیگری
می سوزانم ...

دست بردار ازین صدا
رها کن آوازت را
برو به گوشه ای کز کن
زانو در بغل گیر
در انتظارش نشین
که از خاک کمتری...

سکوتت از رضایت نیست
خیالی نیست
گریه ات را رها مکن
بگذار بغض خفه ات کند
که از خاک کمتری...

رفتم زیر باران
خیس شدنم را دیدی
اما نیامدی
نمی خواست کفشانت که گلی شود
چرا که ما از خاک کمتریم...

گفتم : دوست...
گفت از خاک کمتری...

بیچاره ما که در پیش تو از خاک کمتریم...

ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...ای کاش...تا آخر عمر در این "ای کاش..." ها گیر می کنم...خواب می بینم...بر درش می کوبم اما نه دری می ماند نه حلقه ی دری...چون دوست قصد جان کند به کدامین در پناه بری؟

بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم...

یبچاره ما که وقت دوری
تنها صدایمان یک آه است...