آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

سکوتم گفتن تموم حرف هاست

 

سکوتم پر بود از ناگفته ها

پر بود از حکایت، تحسین، خجالت ...

سکوتم سپاسِ بود، نوازش بود و گذشت ...

سکوتم فریاد زد دوستت می دارم، دل تنگم...

 

....

 

سکوتم شکست :

کجا؟

چی شد شوق پرواز، عشق رهایی؟ چی شد اون همه ایمان و امید؟...

کجاست اون حرفای قشنگ؟

کجاست شروع دوباره؟...

فراموش شد؟، فراموش...

 

....

 

سکوتم رفت و گوشه ای کز کرد

تموم ناگفته ها رو تو خودش گم کرد

ابرسیاهی آسمونش رو گرفت

 دیگه مهتابم نبود وقتی بغضش می گرفت...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد