آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

آشیانه ی کلاغ

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکند گوشه ی محراب امامت

پس از ۲۰ سال...


و 20 سال گذشت...


چه آموختی؟!...


آموختی من را؟ لحظه را؟ امروز را؟ جنگیدن را؟ تصاحب کردن را؟


آموختی آموختن را؟ همان گونه که یادت داده بودند؟!...


آموختی عشق ورزیدن را؟ لذت را؟ مهربانی را؟ از خودگذشتگی را؟...


آموختی که امروز 20 سال است، دیروز 19 و فردا 21 ...؟، شماره انداز زندگی ات هر سال روان تر می گردد!


آموختی که بودنت زیباتر است از نبودن...؟


آموختی که امروز فردایی است دگر...؟


آموختی که اگر تکراری نبود، تجربه هایت بی ارزش بودند...؟


آموختی زندگی جاده ای است که با تو می نگارد بهار و پاییزش را؟،


گام بر می دارد زیر پایت پیوسته.


خواهی با او هم قدم شو..،


خواهی خرده گیر، بایست و خطوطش را نظاره کن...


نظرات 2 + ارسال نظر
The one چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 23:58 http://mahfel.sub.ir

If I could have my wasted days back
Would I use them to get back on track?

Do I have the strength
To know how I'll go?

My lifestyle determines my deathstyle

شوریده دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 21:39 http://www.eshqh-tanz.blogsky.com

سلام بریو هارت

ولاگ قشنگ با مضامین زیبایی داری

به من هم سر بزن منم شعر می گم البته؟!........

موفق اشید....شوریده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد